ما هم از اماممان جدا افتاده ایم
امام سجاد (ع) غلامی داشت ، مردم بیرون شهر برای باران دعا می کردند ، مردی غلام را در بیرون شهر دید که جدای از مردم ضجّه می زند و دعا می کند . یک باره دید هوا ابری شد و باران آمد . فردای آن روز آن مرد آمد ، محضر امام سجاد (ع) و تقاضای خرید غلام را کرد ، تمام غلام ها به صف شدند ، او را نیافت، عرض کرد ، آیا غلام دیگری هم داری؟ فرمود : آری آن غلام سیاه را آوردند . تا دید او را شناخت ، گفت همین را می خواهم. غلام به گریه افتاد . گفت ای مرد از من چه می خواهی ؟ چرا می خواهی مرا از امامم جدا کنی ؟! شروع به دعا کرد . خدایا ! اگر قرار است از امامم جدا شوم مرگ مرا برسان ! طولی نکشید که دعایش مستجاب شد و از دنیا رفت .
مردم ! ما هم از اماممان جدا افتاده ایم ! شیطان ما را از مولایمان جدا کرده است ، غلام سیاه امام سجاد (ع) مرگ را بر دور بودن از امام خود ترجیح داد . مردم شما چه می خواهید بکنید؟!....